کدهای مخفی سونی اریکسون ، به همراه آموزش نحوه آنلاک کردن گوشی های سونی اریکسون : تکنیسین ها برای آنلاک کردن گوشی سونی اریکسون چی کار می کنن ؟
کدهای مخفی گوشی های سونی اریکسون :
نکات و کدهای مخفی ای برای گوشی های سونی اریکسون هست که حتی موقع خرید گوشی هم به شما کمک می کند … زمانی که یه گوشی رو می خواهید بخرید می تونید با این کدها اون گوشی رو کاملا تست کنید ( اسپیکر - زمان مکالمه - دگمه ها - دوربین - فلاش و … )
توضیح: کلمات چپ و راست به معنای حرکت دادن جوی استیک گوشی به سمت راست و چپ است .
کدها :
راست * چپ چپ * چپ * : دسترسی به service menue
در این قسمت می تونید گوشیتون رو کاملا تست کنید … ( به شرح زیر ) :
این بخش شامل گزینه های زیر است :
Service Info
Service Settings
Service Test
Text Labels
که به شرح هر کدام می پردازیم .
Service Info : در این بخش می توانید اطلاعات کاملی از قبیل مدل گوشی ، مدل LCD ، نوع دوربین ، انواع قفلهای موجود بر روی گوشی ، شماره IMEI و اطلاعات دیگری را مشاهده کنید .
شایان ذکر است جهت اطمینان از اصل بودن گوشی می بایست شماره IMEI نمایش داده شده در این بخش با شماره IMEI پشت کارتن تلفن همراه یکی باشد .
در بخش Service Settings ، می توانید قابلیت شارژ گوشی هنگام اتصال گوشی از طریق کابل USB به کامپیوتر را در گوشی هایی که این قابلیت را دارند ، فعال یا غیر فعال کنید .
در بخش Service Test می توانید تمامی قسمتهای گوشی را از قبیل صفحه نمایش ، دوربین ، فلاش ، حافظه جانبی ، رادیو ، ویبره (لرزاننده) ، میکروفون ، اسپیکر ، صفحه کلید و LED های گوشی را تست کنید و از صحت عملکرد آن مطمئن شوید .
همچنین در این بخش می توانید مدت زمانی که تا کنون با گوشی مکالمه شده است را مشاهده کنید ، در صورتی که در این بخش زمانی را مشاهده کردید ، یعنی اینکه تا گوشی مورد نظر قبلا مورد استفاده قرار گرفته است و دست دوم می باشد (لازم به ذکر است که مدت زمان کلی مکالمه قابل حذف نیز می باشد اما معمولا فردی آن را پاک نمی کند)
در بخش Text Labels نیز می توانید کلیه جملات و کلماتی که در گوشی به کار رفته است را مشاهده کنید که کاربرد چندانی ندارد .
راست * چپ چپ * چپ *?? : ورژن فیرم ویر ( سیستم عامل ) گوشی را نشان می دهد.
#??#* : نمایش سریال نامبر گوشی
برای اینکه سریع حالت بی صدا ( silent ) گوشی را فعال یا غیر فعال کنید باید کلید c را فشار داده و نگه دارید.
با فشردن هر حرفی بر روی صفحه گوشی و نگه داشتن آن شما وارد Address Book گوشی شده و لیست نامهائی که با آن حرف شروع می شوند را خواهید دید. برای مثال با نگه داشتن دگمه شماره ? گوشی ، شما وارد آدرس بوک گوشی شده و لیست تمام نامهائی را که با حرف j شروع می شوند را خواهید دید.
در حالت دوربین:
دگمه ? : انتخاب رزولوشن عکس
دگمه ? : انتخاب حالت عکس برداری در شب
دگمه ? : انتخاب حالت جلوه های ویژه
دگمه ? : انتخاب حالت self timer برای عکاسی با تاخیر
دگمه ? : انتخاب فلاش
دگمه بالا و پائین ولوم : تغییر بزرگنمائی ( zoom )
جهت قفل شدن صفحه کلید گوشی و همچنین اجرای screen saver دگمه های * و lock را فشار بدهید.
اتصال سریع:
در حالت استندبای دگمه more را فشار بدهید تا گزینه های infrared , Bluetooth , silent , phone statues , shortcuts customizing ظاهر بشوند.
با گزینه shortcuts customizing میتوانید هرکدام از جهتهای جوی استیک را به عنوان یک کلید میانبر جهت وارد شدن به یک منوی خاص تعریف کنید.
تغییر سریع روشنائی صفحه تصویر:
در حالت دوربین بروید و سپس درحالیکه دگمه * را نگه داشته اید با حرکت جوی استیک به بالا و یا پائین روشنائی صفحه را کم و زیاد کنید.
اما برای آنلاک ( Unlock ) کردن گوشی چی کار باید کنیم ؟
ابتدا کد #??#* را وارد کنید تا IMEI یا همان سریال نامبر گوشی نمایش داده شود . این شماره رو حتما روی کاغذ یادداشت کنید چون تو مراحل بعدی بهش نیاز دارید
سپس برای وارد شدن به صفحه شخصی این کد را وارد کنید : ” چپ * * چپ ”
سپس باید از بالا شبکه مورد نظرتون رو انتخاب کنید . که این امر سبب می شه جی اس ام گوشی قفل بشه .
سپس گوشی یه کدی رو از شما می خواد ، شما باید این کد رو وارد کنید :
????XXXX ( به جای XXXX ، چهار رقم اول کد IMEI گوشی تون را تایپ کنید )
این کار باعث میشه پیغامی رو صفحه ظاهر میشه و Lock Count شما رو به ? کاهش می ده . نگران نشین . این مرحله رو دوباره انجام بدید و کد زیر رو وارد کنید :
????XXXX ( به جای XXXX ، چهار رقم دوم کد IMEI گوشیتون رو تایپ کنید )
دوباره پیغام خطایی ظاهر میشه ، در اینجا باید دو کد زیر را به ترتیب وارد کنید :
??????XX ( که به جای XX ، ارقام نهم و دهم کد IMEI گوشی تون رو وارد کنید )
??????XX ( به جای XX ، ارقام یازدهم و دوازدهم کد IMEI گوشی تون رو وارد کنید )
و در پایان یک مرحله خیلی مهم باقی می مونه که شما باید کد زیر رو وارد کنید :
XXXXYYYY ( که به جای XXXX ، چهار رقم دوم کد IMEI گوشیتون رو تایپ کنید و به جای YYYY ، چهار رقم اول رو )
شما تونستید به درستی گوشی تون رو قفل کنید . در واقع این روشی که به شما گفتم ، کاری است که تکنیسینهای متبحر تلفن همراه برای آنلاک کردن گوشی انجام می دن . در صورتی که می ترسین از این روش استفاده کنید یا تبحر کافی رو ندارین . توصیه می کنم که از این روش استفاده نکنید . چون این روش ممکنه gsm گوشی رو قفل کنه و همچنین باید گفت در ایران نیازی به این عمل نیست آخه گوشی برند دار درست و حسابی نداریم !
Bottom of Form
در روزگار قدیم پادشاهی بود که هر چه زن می گرفت بچه گیرش نمی آمد و همین طور که سن و سالش بالا می رفت, غصه اش بیشتر می شد.
یک روز پادشاه نگاه کرد تو آینه و دید موی سرش سفید شده و صورتش چروک خورده. از ته دل آه کشید و به وزیرش گفت «ای وزیر بی نظیر! عمر من دارد تمام می شود؛ ولی هنوز فرزندی ندارم که پس از من صاحب تاج و تختم بشود. نمی دانم چه بکنم.»
وزیر گفت «ای قبله عالم! من دختری در پرده عصمت دارم؛ اگر مایل باشید او را به عقد شما درآورم؛ شما هم نذر و نیاز کنید و به فقرا زر و جواهر بدهید تا بلکه لطف و کرم خدا شامل حالتان بشود و اولادی به شما بدهد.»
پادشاه به گفته وزیر عمل کرد و خداوند تبارک و تعالی پس از نه ماه و نه روز پسری به او داد و اسمش را گذاشتند شاهزاده ابراهیم.
همین که شاهزاده ابراهیم رسید به شش سالگی, او را فرستادند به مکتب. بعد از آن هم اسب سواری و تیراندازی یادش دادند و کم کم جوان برومندی شد.
روزی شاهزاده ابراهیم به پدرش گفت «پدرجان! من می خواهم تک و تنها بروم شکار.»
پادشاه اول قبول نکرد. اما وقتی اصرار زیاد پسرش را دید, قبول کرد و شاهزاده ابراهیم رفت به شکار.
شاهزاده ابراهیم در کوه و کتل به دنبال شکار می گشت که گذارش افتاد به در غاری و دید پیرمردی نشسته جلو غار, عکس دختری را دست گرفته, های . . . های گریه می کند.
شاهزاده ابراهیم رفت جلو و گفت «ای پیرمرد! این عکس مال چه کسی است و چرا گریه می کنی؟»
پیرمرد گفت «ای جوان! دست از دلم بردار و بگذار به حال زار خودم گریه کنم.»
شاهزاده ابراهیم گفت «تو را به هر که می پرستی قسمت می دهم راستش را به من بگو.»
پیرمرد گفت «حالا که قسمم دادی خونت به گردن خودت. این عکس, عکس دختر فتنه خونریز است که همه عاشق شیدایش هستند؛ اما او هیچ کس را به شوهری قبول نمی کند و هر کس را که به خواستگاریش می رود, می کشد.»
شاهزاده ابراهیم از نزدیک به عکس نگاه کرد و یک دل نه, بلکه صد دل عاشق صاحب عکس شد و با یک دنیا غم و غصه برگشت به منزل و بی آنکه به کسی بگوید بار سفر بست و افتاد به راه.
رفت و رفت تا رسید به شهر چین و حیران و سرگردان در کوچه پس کوچه ها شروع کرد به گشتن.
نزدیک غروب نشست گوشه میدانگاهی تا کمی خستگی در کند. پیرزنی داشت از آنجا می گذشت. شاهزاده ابراهیم فکر کرد خوب است با پیرزن سر صحبت را واکند, بلکه در کارش گشایشی بشود. این بود که به پیرزن سلام کرد.
پیرزن جواب سلام شاهزاده ابراهیم را داد و گفت «ای جوان! اهل کجایی؟»
شاهزاده ابراهیم گفت «ای مادر غریبم و در این شهر راه به جایی نمی برم.»
پیرزن گفت «اگر خانه خرابه من را لایق خود می دانی, قدم رنجه بفرما و بیا به خانه من.»
شاهزاده ابراهیم, از خدا خواسته گفت «دولت سرای ماست.»
و همراه پیرزن راه افتاد و رفت به خانه او.
شاهزاده ابراهیم همین که رسید به خانه پیرزن, از غم روزگار یک دفعه های . . . های بنا کرد به گریه کردن.
پیرزن پرسید «چرا گریه می کنی؟»
شاهزاده ابراهیم جواب داد «ای مادر! دست به دلم نگذار.»
پیرزن گفت «تو را به خدا قسمت می دهم راستش را به من بگو؛ شاید بتوانم راه علاجی نشانت بدهم. معلوم است که از روزگار دل پری داری.»
شاهزاده ابراهیم گفت «از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان, من روزی عکس دختر فتنه خونریز را دست پیرمردی دیدم و از آن روز تا به حال از عشق او یک چشمم اشک است و یک چشمم خون و روی آسایش ندیده ام و حالا هم به اینجا آمده ام بلکه او را پیدا کنم.»
پیر زن گفت «به جوانی خودت رحم کن. مگر نمی دانی هر جوانی رفته به خواستگاری دختر فتنه خونریز کشته شده؟»
شاهزاده ابراهیم گفت «ای مادر! همه اینها را می دانم؛ ولی چه کنم که بیش از این نمی توانم دوری او را تحمل کنم و اگر تو به داد من نرسی می میرم.»
و دست کرد از کیسه پر شالش یک مشت جواهر درآورد ریخت جلو پیرزن.
پیرزن تا چشمش افتاد به جواهر, با خودش گفت «این جوان حتماً شاهزاده است؛ ولی حیف از جوانیش؛ می ترسم آخر عاقبت خودش را به کشتن دهد.»
بعد, رو کرد به شاهزاده ابراهیم و گفت «امشب بخواب تا فردا خدا کریم است؛ ببینم از دستم چه کاری ساخته است.»
صبح فردا, پیرزن بلند شد. چند تا مهر و تسبیح برداشت؛ سه چهار تا تسبیح هم به گردنش آویزان کرد. عصایی دست گرفت و به راه افتاد و همین طور سلانه سلانه و عصا زنان رفت تا رسید به قصر دختر فتنه خونریز و در زد.
دختر یکی از کنیزهاش را فرستاد ببیند چه کسی در می زند.
کنیز رفت. برگشت و گفت «پیرزنی آمده دم در.»
دختر گفت «برو بیارش ببینم چه کار دارد.»
پیرزن همراه کنیز رفت پیش دختر فتنه خونریز. سلام کرد و نشست.
دختر پرسید «ای پیرزن از کجا می آیی؟»
پیرزن جواب داد «از کربلا می آیم و زوار هستم. راه گم کرده ام و گذارم افتاده به اینجا.»
خلاصه! پیرزن تمام مکر و حیله اش را به کار بست و در میان صحبت پرسید «ای دختر! شما با این همه زیبایی و کمال و معرفتی که داری چرا شوهر نمی کنی؟»
همین که این حرف از دهن پیرزن پرید بیرون, دیگ غضب دختر به جوش آمد و چنان سیلی محکمی به صورت پیرزن زد که از هوش رفت.
کمی بعد که پیرزن به هوش آمد, دل دختر به حالش سوخت و برای دلجویی او گفت «ای مادر! در این کار سری هست. یک شب خواب دیدم به شکل ماده آهویی درآمده ام و در بیابان می گردم و می چرم. ناگهان آهوی نری پیدا شد و آمد پیش من و با من رفیق شد. همین طور که با هم می چریدیم پای آهوی نر در سوراخ موشی رفت و هر چه تقلا کرد پاش را از سوراخ بکشد بیرون, نتوانست. من یک فرسخ راه رفتم و در دهانم آب آوردم و در سوراخ موش ریختم تا او توانست پاش را از سوراخ درآورد. دوباره در کنار هم افتادیم به راه و چیزی نگذشت که این بار پای من رفت در سوراخ و گیر کرد. آهوی نر رفت به دنبال آب و دیگر برنگشت و من تک و تنها ماندم. در این موقع از خواب پریدم و با خود عهد کردم هرگز شوهر نکنم و هر مردی را که به خواستگاریم آمد بکشم؛ چون فهمیدم که مرد بی وفاست.»
پیرزن تا این حکایت شنید, بلند شد از دختر خداحافظی کرد و راه افتاد به طرف خانه خودش.
به خانه که رسید به شاهزاده ابراهیم گفت «ای جوان! غصه نخور که قصه دختر را شنیدم و برایت راه نجاتی پیدا کرده ام.»
و هر چه را که از زبان دختر شنیده بود, برای شاهزاده ابراهیم تعریف کرد.
شاهزاده ابراهیم گفت «حالا باید چه کار کنم؟»
پیرزن گفت «باید حمامی بسازی و به تصویرگر دستور بدهی در رختکن آن پشت سر هم سه تابلو از یک جفت آهوی نر و ماده بکشد. در تصویر اول آهوی نر و ماده در کنار هم مشغول چرا باشند. در شکل دوم پای آهوی نر در سوراخ موش گیر کرده باشد و آهوی ماده از دهانش آب در سوراخ بریزد و تصویر سوم نشان بدهد پای آهوی ماده در سوراخ گیر کرده و آهوی نر رفته سر چشمه آب بیاورد و صیاد او را با تیر زده.»
شاهزاده ابراهیم دستور داد حمام زیبایی ساختند و رختکن آن را همان طور که پیرزن گفته بود, نقاشی کردند.
چند روزی که گذشت این خبر در شهر چین دهان به دهان گشت که شخصی از بلاد ایران آمده و حمامی درست کرده که لنگه اش در تمام دنیا پیدا نمی شود.
دختر فتنه خونریز آوازه حمام را که شنید, گفت «باید بروم این حمام را ببینم.»
و دستور داد جارچی ها در کوچه و بازار جار زدند هیچ کس سر راه نباشد که دختر فتنه خونریز می خواهد برود به حمام.
دختر فتنه خونریز رفت حمام و مشغول تماشای نقش ها شد و صحنه به صحنه ماجرای آهوی نر و ماده را دنبال کرد و تا چشمش افتاد به آهوی تیر خورده آهی کشید و در دل گفت «ای وای! آهوی نر تقصیری نداشته و من تا حالا اشتباه می کردم.»
و همان جا نیت کرد دیگر کسی را نکشد و به دنبال این باشد که جفت خودش را پیدا کند.
پیرزن خبر حمام رفتن دختر را به گوش شاهزاده ابراهیم رساند و به او گفت «امروز یک دست لباس سفید بپوش و برو به قصر دختر و با صدای بلند بگو آهوم وای! آهوم وای! آهوم وای! و تند فرار کن که دستگیرت نکنند. فردا هم همین کار را تکرار کن, منتها به جای لباس سفید, لباس سبز بپوش. پس فردا با لباس سرخ به قصر دختر برو و سه بار همان حرف ها را تکرار کن؛ اما این بار فرار نکن تا بیایند تو را بگیرند و ببرند پیش دختر. وقتی دختر از تو پرسید چرا چنین کاری می کنی, بگو یک شب خواب دیدم با آهوی ماده ای رفیق شده ام و رفته ام به چرا. موقع چرا پای من در سوراخ موشی رفت و همانجا گیر کرد و هر چه زور زدم نتوانستم پایم را درآورم. آهوی ماده یک فرسخ راه رفت و در دهانش آب آورد ریخت در سوراخ تا من توانستم پایم را بیاورم بیرون و نجات پیدا کنم. طولی نکشید که پای آهوی ماده در سوراخی رفت و من رفتم آب بیاورم که ناگهان صیاد من را با تیر زد و از خواب پریدم. از آن موقع تا حالا که چند سال می گذرد شهر به شهر و دیار به دیار می گردم و جفتم را صدا می زنم.»
شاهزاده ابراهیم همان روز لباس سفید پوشید؛ رفت به قصر دختر و سه مرتبه گفت آهوم وای!
دختر به غلام هاش دستور داد «بروید این بچه درویش را بگیرید.»
اما تا به طرفش هجوم بردند, شاهزاده ابراهیم پا گذاشت به فرار.
روز دوم, شاهزاده ابراهیم لباس سبز پوشید. باز رفت به قصر دختر؛ همان حرف ها را تکرار کرد و تا خواستند او را بگیرند, فرار کرد.
روز سوم با لباس سرخ رفت به قصر دختر و سه مرتبه گفت آهوم وای! اما این دفعه همان جا ایستاد تا او را گرفتند و پیش دختر بردند.
همین که چشم دختر افتاد به شاهزاده ابراهیم, دلش از مهر او لرزید و پیش خودش فکر کرد «خدایا! نکند من دارم عاشق این بچه درویش می شوم؟»
بعد, از شاهزاده ابراهیم پرسید «ای بچه دوریش! چرا سه روز پشت سر هم آمدی اینجا و آن حرف ها را زدی؟»
شاهزاده ابراهیم همه حرف هایی را که پیرزن یادش داده بود از اول تا آخر برای دختر شرح داد. دختر یک دفعه آه بلندی کشید و از هوش رفت. پس از مدتی که به هوش آمد, گفت «ای بچه درویش! نظر خدا با ما دو نفر بوده؛ چون تو را فرستاده که من به خطای خودم پی ببرم و از این فکر که مرد بی وفاست بیایم بیرون. پس بدان که من نمی دانستم آهوی نر را صیاد با تیر زده و بدان که جفت تو من هستم. حالا بگو کی هستی و از کجا می آیی؟»
شاهزاده ابراهیم گفت «اسمم ابراهیم است؛ پسر پادشاه ایرانم و برای رسیدن به وصال تو دنیا را زیر پا گذاشته ام.»
دختر قاصدی روانه کرد و برای پدرش پیغام فرستاد که می خواهد شوهر کند. پدر دختر وقتی خبر شد که دخترش می خواهد با پسر پادشاه ایران عروسی کند, خوشحال شد و زود حرکت کرد, پیش آن ها آمد و مجلس شاهانه ای ترتیب داد و دختر و شاهزاده ابراهیم را به عقد هم درآورد.
حالا بشنوید از پدر شاهزاده ابراهیم!
همان روزی که شاهزاده ابراهیم شهر و دیارش را ترک کرد و از عشق دختر فتنه خونریز آواره شد, پدرش دستور داد غلام ها همه جا را بگردند و او را پیدا کنند. اما, وقتی که غلام ها اثری از او به دست نیاوردند, پدرش لباس قلندری پوشید و شهر به شهر و دیار به دیار به دنبال پسر گشت.
از قضای روزگار روزی که رسید به شهر چین, دید مردم دسته دسته به سمت قصر پادشاه چین می روند. از پیرمردی پرسید «امروز چه خبر است؟»
پیرمرد جواب داد «مگر نشنیده ای؟ امروز دختر فتنة خونریز با شاهزاده ابراهیم, پسر پادشاه ایران, عروسی می کند.»
قلندر تا اسم پسرش را شنید از هوش رفت. همین که به هوش آمد بلند شد همراه مردم رفت به قصر پادشاه چین, تا چشم شاهزاده ابراهیم افتاد به قلندر, او را شناخت و دوید به میان مردم؛ پدرش را بغل گرفت و بوسید. بعد, دستور داد او را بردند حمام و یک دست لباس پادشاهی تنش کردند.
وقتی پادشاه ایران از حمام درآمد, شاهزاده ابراهیم او را برد پیش پدر دختر و آن ها هم یکدیگر را در بغل گرفتند.
خلاصه! مجلس عروسی هفت روز برقرار بود و شب هفتم دختر را هفت قلم بزک کردند و بردند به حجله.
چند روز که گذشت, شاهزاده ابراهیم دختر را برداشت و با پدرش برگشت به مملکت خودشان و خوش و خرم در کنار هم زندگی کردند.
عمو نوروز
یکی بود, یکی نبود. پـیر مردی بود به نام عمو نوروز که هـر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر. ر
بـیـرون از دروازه شهـر پـیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هـر بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط, خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تـنبان قرمز و شلیـته پـرچـین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد می انداخت رو ایوان, جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچه اش که پر بود از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر, سرکه, سماق, سنجد, سیب, سبزی, و سمنو می چید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات می ریخت. بعد منقل را آتـش می کرد و می رفت قلیان می آورد می گذاشت دم دستـش. اما, سر قلیان آتـش نمی گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز می نشست. ر
چندان طول نمی کشید که پلک های پیرزن سنگین می شد و یواش یواش خواب به سراغش می آمد و کم کم خرناسش می رفت به هوا. ر
در این بین عمو نوروز از راه می رسید و دلش نمی آمد پیرزن را بیدار کند. یک شاخه گل همیشه بهار از باغچه می چـید رو سینه او می گذاشت و می نشست کنارش. از منقل یک گله آتش برمی داشت می گذاشت سر قلیان و چند پک به آن می زد و یک نارنج از وسط نصف می کرد؛ یک پاره اش را با قندآب می خورد. آتـش منقل را برای اینکه زود سرد نشود می کرد زیر خاکستر؛ روی پـیرزن را می بوسید و پا می شد راه می افتاد. ر
آفتاب یواش یواش تو ایوان پهـن می شد و پـیرزن بیدار می شد. اول چیزی دستگیرش نمی شد. اما یک خرده که چشمش را باز می کرد می دید ای داد بی داد همه چیز دست خورده. آتـش رفته سر قلیان. نارنج از وسط نصف شده. آتـش ها رفته اند زیر خاکستر, لپش هم تر است. آن وقت می فهمید که عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بیدار کند. ر
پـیر زن خیلی غصه می خورد که چرا بعد از آن همه زحمتی که برای دیدن عمو نوروز کشیده, درست همان موقعی که باید بیدار می ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببیند و هـر روز پیش این و آن درد دل می کرد که چه کند و چه نکند تا بتواند عمو نوروز را ببیند؛ تا یک روزی کسی به او گـفت چاره ای ندارد جز یک دفعه دیگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر کوه راه بیفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به دیدارش روشن کند. ر
پیر زن هم قبول کرد. اما هیچ کس نمی داند که سال دیگر پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند یا نه. چون بعضی ها می گویند اگر این ها همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد و از آنجا که دنیا هنوز به آخر نرسیده پیرزن و عمو نوروز همدیگر را ندیده اند. ر
یکی از مهمترین مهارتهای یادگیری، درک مطلب میباشد. هر چه ادراک و دریافت بهتر باشد، یادگیری و یادآوری مطالب نیز آسان تر میشود. برای درک بهتر باید هدف و انگیزه داشت. به خاطر داشته باشید که مطالعه بدون هدف و پیش زمینه همچون گردابی است که فرد را در خود گرفتار میکند.
هدف مطالعه:
هدف مطالعه ارتباط دادن مطالب جدید با مطالبی است که از قبل میدانید، اگر راجع به موضوع پیش زمینه ای نداشته باشید و بخواهید آن را در ذهن خود جای دهید، مثل این است که بخواهید آب را در دستان خود نگه دارید. میبینید که این کار غیر ممکن است و به زودی مطالب از ذهن شما خارج میشود.
به عنوان مثال سعی کنید این اعداد را بخوانید و بخاطر بسپارید:
خواندن و حفظ کردنش سخت است نه؟ ? ? ? ? ? ? ?
این یکی آسان تر است، بخاطر اینکه کوتاهتر شده است. ? ? ? ? - ? ? ?
و این یکی از همه آسان تر است، چون به ترتیب اعداد نوشته شده و به خاطر پیش زمینه ای که دارید به راحتی آن را حفظ میکنید. ? ? ? ? - ? ? ?
اگر ورزش را دوست داشته باشید، چون پیش زمینه ای برای خواندن، فهمیدن و به خاطر سپردن مطالب ورزشی در ذهن خود دارید، خواندن مطالب ورزشی برای شما بسیار آسان تر میشود.
تقویت مهارت مطالعه و درک مطلب:
برای درک مطلب نیاز به انگیزه، تمرکز، پیش زمینه و روش مطالعه صحیح دارید.
در اینجا توصیه هایی برای تقویت این مهارت ذکر میکنیم:
?- اطلاعات عمومی خود را افزایش دهید.
با خواندن کتاب، روزنامه و مجله اطلاعات عمومی خود را گسترش دهید و به رویدادهای اطراف خود علاقه نشان دهید.
?- با ساختار پاراگراف آشنا شوید.
معمولا هر پاراگراف با مقدمه ای شروع شده و با نتیجه ای پایان مییابد. اغلب اولین جمله به توصیف کلی مطالب میپردازد و زمینه را برای توضیح بیشتر فراهم میکند. پس به جملات اول هر پاراگراف بیشتر توجه کنید تا بتوانید موضوع بحث را بهتر تشخیص دهید. همچنین به دنبال نشانه ها، کلمات و عباراتی باشید که نشان دهنده تغییر موضوع مورد بحث میباشند.
?- حدس بزنید و پیش بینی کنید.
یک خواننده باهوش و زرنگ همیشه سعی میکند تا نظرات نویسنده، سؤالها و موضوعهای بعدی را حدس بزند. این کار باعث کنجکاوی و افزایش دقت خواننده میشود.
?- به شیوه تنظیم مطالب توجه کنید.
آیا مطالب بر اساس ترتیب زمانی نوشته شده اند و یا بر اساس درجه اهمیت؟ ترتیب مطالب بر اساس کاربرد آنهاست و یا بر اساس دشواری آنها؟ این کار به تنظیم مطالب در ذهن کمک میکند.
?- در خود انگیزه و علاقه ایجاد کنید.
پیش از آنکه مطلبی درس داده شود، نگاهی گذرا به آن بیندازید. سؤالاتی در مورد آن از خود بپرسید و با هم کلاسیها در مورد آن صحبت کنید. هر چه انگیزه و علاقه شما بیشتر باشد، درک شما نیز بهتر خواهد شد.
?- به نکاتی که به فهم مطلب کمک میکند توجه کنید.
به عکس ها، نمودارها، جدولها و سرفصلها توجه کنید. اولین و آخرین پاراگراف هر بخش را بخوانید.
?- مطالب را خلاصه نویسی و دوره کنید.
یک بار خواندن کتاب هیچ گاه کافی نیست. برای فهم عمیق تر باید زیر مطالب مهم را خط بکشید، خلاصه کنید و دوره نمایید.
?- از تکنیکی منظم و منسجم استفاده کنید.
هنگام مطالعه از یک روش منظم استفاده کنید تا به آن روش مسلط شوید. یکی از بهترین روشها، شامل مراحل پیش خوانی، پرسش، خواندن، بازگویی و تعریف و دوره مطالب میباشد.
?- با تمرکز و توجه کامل مطالعه کنید.
یک خواننده خوب همیشه با تمرکز و توجه کامل مطالعه میکند و هیچ مطلبی را نخوانده باقی نمی گذارد. پس تا موضوعی را کاملا نفهمیده اید، به سراغ موضوع بعدی نروید.