سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گنجی سودمندتر از دانش، نیست . [امام علی علیه السلام]

داستان

 
 
کفتگو با ایشواریا رای و ...(یکشنبه 87 آبان 19 ساعت 6:40 عصر )
45 سال قبل یه فیلم با بازی دیلیپ کومار و مادوبالا در مورد امپراطوران هند ساخته شد و حالا درسال 2008 فیلم دیگری در مورد این پادشاهان با بازی ایش و ریتیک به کارگردانی آشوتوش ساخته شده. دریه برنامه خاص با عوامل کلیدی این فیلم مصاحبه ای از سوی شبکه سی ان ان هند صورت گرفته در حالی که سوالاتی هم از سوی تماشاچیان داخل استودیو و هم خارج از استودیو در جاهای مختلف هند پرسیده میشه.

راجیو سردبیر این شبکه : اجازه بدین از اشوتوش شروع کنم. حدود چهارسال پیش تو تصمیم گرفتی که این فیلم رو بسازی اما گفتی موضوعش رو موقع اکران فیلم می گم.

آشوتوش: داستان چهار سال پیش به ذهن من افتاد اما من تشخیص دادم که باید آمادگی بیشتری برای این فیلم داشته باشم به خاطر همین اول سوادس رو تموم کردم و بعد با حیدر علی نویسنده کار جودا اکبر کار رو شروع کردیم.

راجیو رو به ایش و ریتیک: چی تو داستان فیلم بود که شماها جواب بله به فیلم دادین

ریتیک: خوب داستان فیلم بسیار دوست داشتنی بود. داستان به طور مشخص در اختیار من قرار گرفت، داستانی که در مورد یه امپراطور بود و یه توافق بزرگ در طول فیلم می خواست انجام بده. آشوتوش می دونست که من ممکنه در مورد محتوای فیلمنامه و داستان واکنش نشون بدم برای همین هم تمام جزئیات رو برای من شرح داد و به هیچ وجه قصد نداشت که محتوای فیلم رو من در حین کار بفهمم.

ایشواریا: چیزی که من رو به داستان جلب کرد این بود که فیلم در مورد ظواهر اون زمان مثل جواهرات، کاخ و لباس فاخر و غیره نبود بلکه درواقع روی داستان فیلم خیلی تکیه شده بود. به خوبی شرایط اون دوران شرح داده شده بود.

برای یه شخصی مثل تو که کاملا تو این کارها کارآزموده است چطور ممکنه این فیلم متفاوت از فیلم های دیگرش باشه

آیشواریا: در واقع اون چیزی که وجود داره اینه که نوع برخورد به شخصیت جودا چطور بوده و چطور در اون زمان می خواسته به تصویر کشیده بشه. به هر حال این داستان مابین یه پرنس و امپراطور بود و جذاب.

راجیو رو به ریتیک: من جایی خوندم که تو زندگی همه چیزش درباره زنه و این هیچ فرقی برای اون نمیکنه.

ریتیک: خوشبختانه این داستان در مورد مراحل اولیه زندگی اکبره که به تصوی رکشیده شده.( قهقهه ملت در استودیو) در فیلم فقط یه زن در زندگی اکبر وجود داره. با وجود اینکه اون طرفدارن زیادی داره اما .... خوشبختانه ما وارد مسایل بعدش نشدیم.

( اینجا صدای ایش درمیاد میگه بذار بری خونه اون موقع این عقیده ات ور میذاری کنار یه چیز دیگه میگی. مردم میزنن زیر خنده. ریتیک هم میگه بهتره دراین مورد حرفی نزنیم چون وارد مسایل خطرناک میشیم)

نیشا از کولومبوس پشت خط تلفن از ایش سوال می کنه: من مصاحبه اخیر تو رو با راجیو در مورد جودا اکبردیدم و تو گفته بودی که داستان فیلم در اسناد موجود نیست من م یخواستم بدونم که ایا این داستان خیالیه یا نه دلیلی برای وجود داشتن اون داری؟

آیشواریا: به طور قطع یه داستان عاشقانه بین این زن و شوهر وجود داره. دلیل اینکه ما گفتیم این داستان یه حماسه رمانتیکه و نه یه رویداد تاریخی اینه که این بخش از داستان در تواریخ نوشته نشده و ما به طور قطع نمی دونیم که واقعا چه تعامل احساسی مابین اونها اتفاق افتاده.

راجیو: چطور شماها از یه دوران مدرن به موقعیت اون دوران در سالهای گذشته نقل مکان کردید

ریتیک: واقعا لازم و ضرویه که تو در مورد فردی که نقش مهمی د رتاریخ ملت تو داشته بخوانی و مطالعه داشته باشی چون تو مسئولی در قبال اون چیزی که میگی و انجام میدی. من وقتی با نقش درگیر شدم دایما بیشتر بیشتر با شخصیت اون آشنا می شدم و چیزهای تازه تری رو کشف می کردم.

آیشواریا: نزدیک شدن من هم به این شخصیت به همین صورت بوده. شاید من قبلا فیلم های تاریخی دیگه ای که مربوط به زمانهای دور بوده بازی کردم مثل دیوداس یا اومرائو جان اما من شخصیت جدیدی رو از آشوتوش دریافت کردم که اون می خواست به تصویر بکشه .نگاه اون به جودا فرق داشت. و واقعا شگفت اور بود که بگم آشوتوش به قدری کرجات رو خوب دکوراسیون داده بود که ما واقعا حس می کردیم که در اون زمان و دوره قرار داریم و به اون دوره متعلق هستیم. هیچ ماشینی یا هر وسیله نقلیه ای اونجا وجود نداشت و ما واقعا حس می کردیم که به اون دوره منتقل شدیم. ( ریتیک اینجا میگه انگار یه ماشین زمان مارو به اون دوران می برد)

راجیو: تو از هلی کوپتر شخصیت هم استفاده میکردی؟

ریتیک: بله، بعضی مواقع.

آیشواریا: آره اون خوب پادشاهه در حالی که من با فیل به سختی و تنها راه می رفتم. ( اینجا همه می زنن زیر خنده خود ایشم با حرکات موزون راه رفتنش رو با فیل نمایش میده)

امتیاز از فلوریدا و از پشت تلفن از ایش و ریتیک سوال میکنه: ریتیک سیبیل تو در جودا اکبر واقعی بود یا مصنوعی؟ (اینجا قیافه همه تماشایی بود به خصوص ایش)


ریتیک: امتیاز خوب قطعا سیبیل واقعی بوده ( اینجا ریتیک یه قیافه بامزه از خودش درمیاره دیگه همه می دونن که سیبیل ریتیک مصنوعی بوده دیگه خلاصه ریتیک حسابی بیچاره رو سر کار گذاشته بود.ایشم که اینجا میزنه زیر خنده. بعد تماشاچیان دست و هورا میزنن)

امتیاز روبه ایشواریا: آیشواریا بازیگر مورد علاقه تو به جز ریتیک و ابیشک کیه؟ ( قیافه ایش اینجا بهت زده است. بعد دوباره همه میزن زیر خنده.)

ریتیک : از خداخواسته اوه آقا ازت ممنونم که منو تو این لیست قرار دادی بقیه اش هم با خودت. (آیش اینجا هرت هرت میخنده. بقیه هم با ایش هرت هرت می خندن)

آیشواریا: وقتی آبیشک و ریتیک رو تو مهم ترین بازیگران مورد علاقه من میگی خوب من هم پیشنهاد میدم که همه بازیگرایی رو که من باهاشون کار کردم تو این لیست قرار بده.

سوال یه تماشاگر از بنگلور، تو این برنامه به طور زنده با شهرهای دیگه تماس برقرار می شد و مردم سوالاتشون رو از گروه جودا اکبر می پرسیدن: آیشواریا تجربه شرکت در برنامه اوپرا برات چه جوری بود و آیا اوپرا به تو هم یه عکس یادگاری داد؟

آیشواریا: بله ، اون به من یه عکس یادگاری دادو باید بگم که اون تجربه برام خیلی لذت بخش بود. اما از اون لذت بخش تر برای من نشستن د راین استودیو روبروی این تماشاگران باور نکردنی و صحبت کردن با تو از طریق تلفنه. ( اینجاست که تماشاچیان دیگه نمی تونن تحمل کنن دوباره جیغ و هورا و دستشون شروع میشه. ایول به ایشواریا که همکلام شدن با مردم خودش براش خیلی با ارزش تر از شرکت کردن د ربرنامه موفق اوپراست.)


تماشاگر بنگلوری رو به ریتیک: ریتیک آیا این تجربه سختترین تجربه تو بود و ایا برات به تصور کشاندن این شخصیت تاریخی سخت بود؟

ریتیک: من احساس می کنم که تمام کارهایی که من در طول مدت فعالیتم انجام دادم تو برحه زمان یخودش سخته. اما من اعتقاد دارم که این نوع برخورد بازیگر به کارش سختی یا آسونی رو تعیین می کنه اینکه اون چه قدرکارش رو دوست داره

تماشاگر بنگلوری رو به آشوتوش، ما همه می دونیم که لاگان در اسکار جزء فیلمهای منتخب اسکار بوده آیا فکر می کنی که جودا اکبر هم این مقام به دست بیاره؟

آشوتوش: باید اول بهتون بگم که قصد از ساختن این فیلم برای به دست اوردن جایزه یا شرکت در جشنواره نبوده، چیزی که مهمه اینه که شما این فیلم رو دوست داشته باشین. در وهله اول درک شما از فیلم مهمه و بعد از اون بقیه مسائل پشت سر هم پیش خواهد امد.


صبا خان از پاکستان رو به ایش می پرسه البته از پشت تلفن باز هم: خیلی برای من شگفت آوره که می تونم از طریق تلفن باهات صحبت کنم. سوال من از تو اینه که واکنش تو نسبت به نقد های منفی که منتقدین ازت می کنن چیه آیا برات ناگراره و تو رو به ترس می ندازه؟

آیشواریا: بذارید اینو اینطوری بگم، ما به این دلیل می گم ما چون همه دوستان من توافق دارن که این رو بگیم. ما توانایی ساختن اون چیزی رو می خواهیم بدست بیاریم رو داریم. این کمک می کنه که ما مهارت خودمون ور محک بزنیم. ما نقش خودمون ور در فیلمها بازی می کنیم اما در پایان از تماشاچیان و منتقدین نظر و ایده و دریافت می کنیم، و می فهمیم که چه کاری رو بعدا باید بهتر انجام بدیم که باعث رشد بیشتر ما بشه. و با چه کارگردانی باشیم تا مارو بهتر به مقصود برسونه. در وافع این نظرات مارو بهتر راهنمایی می کنه. ( صبا: خیلی ممنونم از جوابت و باید بگم به شدت منتظر دیدن فیلم جودا اکبر هستم و خدا حافظت باشه. آیشم جواب میده: فیلم رو ببین و مارو با حمایت منتقدانه کامل همراه کن. تشویق حاضرین)

تماشاگر از دهلی: ریتیک؛ کار کردن با آیشواریا قبل و بعد از ازدواج چطور بود؟ ( اینجا صدای اوووووووو حاضرین بلند میشه. ایشم که مثل همیشه میخنده .بیچاره ریتیک همینطور میمونه)

ریتیک: خوب من هم ازدواج کردم. و فکر می کنم که باید این رو بگم که ازدواج باعث میشه هر کاری بهتر انجام بشه. و اگر تغییر در آیش به وجود اومده باشه ما م یتونیم اون رو در طی فیلم ببینیم. آیشواریا یکی از بهترین بازیگرانی است که حین کار خودش رو فراموش میکنه و خودش رو وقف کار می کنه. منم بازیگر از خود گذشته ای هستم. اصلا ما باید خودمون ور وقف کار کینم و این واقعا جای خوشحالی داره که با کسی همبازی باشی و کار کنی که به نقش بزرگی که در فیلم داره کاملا بی توجه و به خوب شدن کل فیلم اعتقاد داره و برای اون تلاش میکنه. آیشواریا یه همچین بازیگریه.

آیشواریا: من هم همین اعتقاد رو درباره ریتیک دارم و به نظر من ترکیبی رو که شما در صحنه می بینید کاملا بین ما وجود داره و ما واقعا از کار کردن با همدیگه لذت بردیم. (تشویق حاضرین)

تماشاگر دهلی: فیلم صحنه ها یاکشن هم زیاد داره. آیاتعلیمات خاصی دراین رابطه دیده بودی یا رژیم غذایی خاصی هم داشتی؟

ریتیک: بله، رژیم و تمرین کار همیشگی منه. من همیشه دوست دارم خودم رو با تمریناتی که فیلم نیاز داره همراه کنم . اینکه حالا به هدفم رسیدم یا نه رو نمی دونم.

تماشاگر دهلی رو به ایشواریا: چه فرقی بین زن دراون دوره و در این زمان می بینی؟

آیشواریا: می دونی چیزی که من بهش رسیدم اینه که شاید زن در همه زمانها باشه اما زن همیشه یه زنه و اون بر زمان اولویت داره و زمان در دست اونه و این به سادگی در این داستان به تصویر کشیده شده.(اینجا دیگه خانمهای سالن به وجد میان)

از دهلی: آشوتوش تو با شاهرخ و امیر و ریتیک کار کردی اگر بخوای در مورد بازیشون نظر بدی چه نمره ای به اونها میدی؟ (بازم صدای اووووووووو حاضرین بالا میره)

آشوتوش: در مورد امیر و شاهرخ باید بگم من در طول مدت کاریم با اونها خیلی رفت و امد داشتم و کار کردن با اونها برام واقعا راحت و دوستانه بود. من استیل بازی اونها رو می دونم. اگر به امیر نگاه کنید می بینید که اون یه بازیگر روشمنده و حتما همه چیز رو قبل از اولین سکانس روی کاغذ با ذکر جزئیات می خواد تا بتونه به کارش نزدیک بشه.

شاهرخ کسیه که اطلاعات اولیه و اصلی میگیره و بعد سر صحنه خودش رو خود به خود با همه چیز وفق میده. من هنوز نتوستم به شخصیت ریتیک دست پیدا کنم اما تو این مدت فهمیدم که ریتیک ترکیبی از امیر و شاهرخه. اون مثل امیر روشمنده و مثل شاهرخ خود به خود همه چیز رو به خوبی دریافت می کنه. اون همیشه من رو با مهارتهاش شگفت زده کرده.

تماشاگر چاندیگار: به عنوان یه بازیگر این فیلم نسبت به فیلم های گذشته ات چه سختی داشت؟


ریتیک: تمام فیلم هایی که من کار کردم برام عین یه مبارزه بوده. من اعتقاد دارم که وقتی کاری انتخا بمیشه باید تمام تلاشت برای اون کار صرف بشه تا پتانسیل های درونی تو به عنوان یه انسان کشف بشه. بنابراین من آگاهانه فیلمهایی رو انتخاب کردم که ازشون می ترسیدم مثل دووم، گویی میل گیا یا کریش. وحالا جودا اکبر جودا اکبر بزرگترین ریسک و مبارزه من بود. من ماهها از آشوتوش می پرسیدم که آیا تو از اتنخاب من مطمئنی

تماشاگر از چاندیکار: آیا شخصیتی وجو داشته که تو در فیلمهات کاملا با اون عجین شده باشی؟

ریتیک: بله وجود داشته. اگر نتوسته باشم شباهتی رو پیدا کنم راهی به جز این وجود نداره که من میتونم با شخصیت رو راست باشم. من فکر می کنم که در جای دیگری وجود دارم و باید کار رو انجام بدم.

تماشاگر از بمبئی که در بین حضار نشسته: این سوال رو از هم از ایش دارم از ریتیک. چه شباهتها یا تفاوتی رو بین عشق های این دوران و راون موقع می بینید؟

ریتیک: اگر شما احساس عشق رو تجربه کرده باشین اون موقع می فهمید که عشق جادوییه که در میلیونها فرم می تونه ظهور پیدا کنه و داستان عشق جودا و اکبر هم جادوییه. یه معادله باعث میشه که این عشق شروع بشه اما آروم آروم تبدیل به یه عشق زیبا میشه. بودن در کنار دیگری و لدت بردن با اون بدون اینکه کاری برای لذت بردن از لحظاتت انجام بدی. یعنی خود به خود لذت بخشه.



آیشواریا: لحظات بین این دو نفر کاملا ساده و پاک و خالصه. اون خیلی واقعیه و چیزی نیست که تو صفحه صد بعضی از رمانها به قلم آورده شده باشه.

راجیو: صحنه های رزم با شمشیر، حیوانات ، اسبها،فیلها. چطور با این ها کار کردین. من یادمه ایش گفت با همه اینا لذت می بره به خصوص صحنهها ی رزم.

آیشواریا: من صحنه ها یاکشن خیلی کم داشتم. من که با فیلها مبارزه نکردم. ریتیک همه این کارها رو کرده و اون بیشتر از من صحنه های اکشن داشت.

ریتیک : اما آیش و حرکات اکشن واقعا با هم مچ بودن. اون کاملا یه دختره اکشنه. اون هر چه زودتر باید شنل بپوشه. ( بازم بمب خنده فضا رو پر می کنه آیش از اون ور غش می کنه)

راجیو: ما فهمیدیم که تو د رجودا اکبر آسیب دیدی؟

ریتیک : من همیشه آسیب می بینم. این دیگه با زندگیم عجین شده. اگر شما کاری رو قبول می کنید مجبورید گاهی اوقات خودت رو به خطر بندازی.

راجیو: این بار زانوت آسیب دید؟

ریتیک: زانو، ساق پا جاش رو شما انتخاب کیند همه جام آسیب دید.( اینجا حالا ریتیک برای تماشاچیان یه مقدار همونطور نشسته می رقصه. بعد اونها هم که منتظر کف و دست و هورا شون بالا میره)

تماشاگر از بمبئی: کارهای زیادی رو تو ریتیک رد کردی. من می دونم که تو دل چهتاهه، سوادس و رنگ د بسنتی رو رد کردی. آیا از اینکه اونها رو رد کردی افسوس می خوری؟

ریتیک: تمام اون فیلمها فیلم های موفقی از آب در اومدن. و من احساس می کنم که هر فیلمی سرنوشت خودش رو داره و من فکر می کنم که من هم می تونستم اون رو در یه مسیر درست حرکت بدم.

راجیو: آشوتوش تو در جایی گفتی که برات خیلی مهمه که فیلمی مثل جودا اکبر خوب از آب دربیاد و موفق بشه. نه فقط به خاطر فیلم بلکه به خاطر تمام فیلمهایی که در این ژانر ساخته میشن. تو معتقدی که موفقیت این فیلم بر روی سازندگان دیگر در این صنعت تاثیر خواهد گذاشت؟

آشوتوش: صنعت سینما و مخاطبین اون نیاز دارن که باعث رشد همدیگر بشن. انی به این معنیه که اگر ریتیک و آیشواریا روی یه همچین حماسه ای کار می کنن و اون رو قبول می کنن می تونه باعث ورود بازیگران بیشتری به این نوع داستانها هم بشه.

راجیو: چه چیزی بیشتر از همه در سر صحنه براتون دلچسب و به یاد ماندنی بود؟

ریتیک: این یه سفر کاملا لذت بخش بود برای من. تمام افراد گروه اینطور برانگیخته شده بودن که کاری درخشان رو ارائه بدن و این کار توسط آشوتوش تزریق و هدایت می شد.

آیشواریا: آشوتوش یه مرد آقای متشخص خوبه که موقعیتی اون رو به ترس ننداخت و او بر همه چیز تسلط داشت.

هر بازیگری در مورد همبازیش قبل از اکران فیلم خیلی خوب حرف میزنه. حالا ما برای این دو همبازی یه سری تست داریم که ببینیم اینا چقدر همدیگر رو خوب می شناسن.

آزمون آیشواریا:

دووم 2 تنها همکاری ریتیک و شوهر تو نبود چه فیلم دیگری رو این دو تا با هم بازی کردن؟

آیشواریا: مه پریم کی دیوانه هون (درست)

ریتیک دو تا فیلم هم با پدر شوهرت بازی کرده اسمشون چیه؟

آیشواریا: گبی خوشی گبی غم و لاکشیا (درست)

به جز دووم و جودا اکبر یه کارگردان دیگه می خواسته شما رو برای فیلمش به کار بگیره اون کیه؟

آیشواریا: سوباش گای ( درسته)

کدوم بازیگر زن بیشترین بازی رو با ریتیک داشته؟

آیشواریا: کارینا (درست)

اولین فیلم ریتیک؟

آیشواریا: کاهو نا پیار هه (درست)

آزمون ریتیک:

اولین فیلم آیش ایروار مانی راتنام بود. اما اولین فیلم آیش در بالیوود چی بوده؟

ریتیک: اور پیار هو گایا (درست)

اولین فیلم آیشواریا به زبان انگلیسی؟

ریتیک: عروس و تعصب (درست)

در محبتین آیشواریا نقش دختر آمتا باچان رو بازی کرد. در خاکی نقش زنی که آمیتا می کشتش رو بازی کرد. اما یه جا آیش نقش خواهر آمیتا رو بازی کرد؟

ریتیک: هوم کسی سه کم نهین (درست)

آخرین فیلم هندی که از آیش اکران شد؟

ریتیک: گورو (درست)

اسم شخصیت آیش در دووم2 ؟

ریتیک: سونهری (درست)

واینم یه خبر خوش


جودا اکبر توانست در ده روز اول 740 میلیون روپیه در سرتاسر دنیا فروش کند.

جودا اکبر فیلم مشترک ریتیک روشن و ایشواریا رای در سرتاسر دنیا و در ده روز اول 740 میلیون روپیه یا 74 کرور فروش کرد. این فیلم درمناطقی مثل راجستان، مادیا پرادش و جی پور اکران نشده اما با وجود این توانسته 527 میلیون روپیه فروش کنه. همونطور که می دونید هزینه ساخت این فیلم چیزی حدود 40 کرور بوده و یکی از پرهزینه ترین فیلمهای تاریخ سینمای هند به شمار میره اما فقط در ده روز نه تنها تونست تمام خرج این فیلم رو دربیاره بلکه دوبرابر اون فروش کنه.

در امریکای شمالی این فیلم 5/2 میلیون دلار فروش کرده که معادل 10 کروره و باید گفت یکی از پرفروش ترین فیلمهای تاریخ بالیوود در این منطقه به شمار میره. در انگلستان هم یکی از ده فیلم پرفروش تاریخ بالیوود است که توانسته در ده روز اول 4/1 میلیون دلار فروش کنه. در منطقه خلیج فارس جزء پنج فیلم پرفورش تاریخ بالیوود در ده روز اوله و 800 هزار دلار فروش داشته. دراسترالیا دومین فیلم پرفروش تاریخ بالیوود در ده روز ابتدایی اکران بوده و تونسته رقمی برابر 15/1 کرور بفروشه. در دیگر نقاط جهان هم مبلغی برابر 5/1 کرور فورخته.

لازم به ذکره که یو ام پی تهیه کننده و توزیع کننده این فیلم قراره فیلم رو در 6 مارس به زبانهای تامیلی و تلگویی برای ساکنین اون منطقه هم اکران کنه. این شرکت تلاش داره که فیلم رو در راجستان به نمایش بذاره.


منبع : سینمای حرفه ای جهان




 
کدهای مخفی گوشی های سونی اریکسون(شنبه 87 آبان 18 ساعت 4:19 عصر )

 کدهای مخفی سونی اریکسون ، به همراه آموزش نحوه آنلاک کردن گوشی های سونی اریکسون : تکنیسین ها برای آنلاک کردن گوشی سونی اریکسون چی کار می کنن ؟

کدهای مخفی گوشی های سونی اریکسون :

نکات و کدهای مخفی ای برای گوشی های سونی اریکسون هست که حتی موقع خرید گوشی هم به شما کمک می کند … زمانی که یه گوشی رو می خواهید بخرید می تونید با این کدها اون گوشی رو کاملا تست کنید ( اسپیکر - زمان مکالمه - دگمه ها - دوربین - فلاش و … )

توضیح: کلمات چپ و راست به معنای حرکت دادن جوی استیک گوشی به سمت راست و چپ است .

کدها :

راست * چپ چپ * چپ * : دسترسی به service menue

در این قسمت می تونید گوشیتون رو کاملا تست کنید … ( به شرح زیر ) :

این بخش شامل گزینه های زیر است :
Service Info
Service Settings
Service Test
Text Labels
که به شرح هر کدام می پردازیم .

Service Info : در این بخش می توانید اطلاعات کاملی از قبیل مدل گوشی ، مدل LCD ، نوع دوربین ، انواع قفلهای موجود بر روی گوشی ، شماره IMEI و اطلاعات دیگری را مشاهده کنید .
شایان ذکر است جهت اطمینان از اصل بودن گوشی می بایست شماره IMEI نمایش داده شده در این بخش با شماره IMEI پشت کارتن تلفن همراه یکی باشد .

در بخش Service Settings ، می توانید قابلیت شارژ گوشی هنگام اتصال گوشی از طریق کابل USB به کامپیوتر را در گوشی هایی که این قابلیت را دارند ، فعال یا غیر فعال کنید .

در بخش Service Test می توانید تمامی قسمتهای گوشی را از قبیل صفحه نمایش ، دوربین ، فلاش ، حافظه جانبی ، رادیو ، ویبره (لرزاننده) ، میکروفون ، اسپیکر ، صفحه کلید و LED های گوشی را تست کنید و از صحت عملکرد آن مطمئن شوید .
همچنین در این بخش می توانید مدت زمانی که تا کنون با گوشی مکالمه شده است را مشاهده کنید ، در صورتی که در این بخش زمانی را مشاهده کردید ، یعنی اینکه تا گوشی مورد نظر قبلا مورد استفاده قرار گرفته است و دست دوم می باشد (لازم به ذکر است که مدت زمان کلی مکالمه قابل حذف نیز می باشد اما معمولا فردی آن را پاک نمی کند)

در بخش Text Labels نیز می توانید کلیه جملات و کلماتی که در گوشی به کار رفته است را مشاهده کنید که کاربرد چندانی ندارد .

راست * چپ چپ * چپ *?? : ورژن فیرم ویر ( سیستم عامل ) گوشی را نشان می دهد.

#??#* : نمایش سریال نامبر گوشی

برای اینکه سریع حالت بی صدا ( silent ) گوشی را فعال یا غیر فعال کنید باید کلید c را فشار داده و نگه دارید.

با فشردن هر حرفی بر روی صفحه گوشی و نگه داشتن آن شما وارد Address Book گوشی شده و لیست نامهائی که با آن حرف شروع می شوند را خواهید دید. برای مثال با نگه داشتن دگمه شماره ? گوشی ، شما وارد آدرس بوک گوشی شده و لیست تمام نامهائی را که با حرف j شروع می شوند را خواهید دید.

در حالت دوربین:
دگمه ? : انتخاب رزولوشن عکس
دگمه ? : انتخاب حالت عکس برداری در شب
دگمه ? : انتخاب حالت جلوه های ویژه
دگمه ? : انتخاب حالت self timer برای عکاسی با تاخیر
دگمه ? : انتخاب فلاش
دگمه بالا و پائین ولوم : تغییر بزرگنمائی ( zoom )

جهت قفل شدن صفحه کلید گوشی و همچنین اجرای screen saver دگمه های * و lock را فشار بدهید.

اتصال سریع:
در حالت استندبای دگمه more را فشار بدهید تا گزینه های infrared , Bluetooth , silent , phone statues , shortcuts customizing ظاهر بشوند.

با گزینه shortcuts customizing میتوانید هرکدام از جهتهای جوی استیک را به عنوان یک کلید میانبر جهت وارد شدن به یک منوی خاص تعریف کنید.

تغییر سریع روشنائی صفحه تصویر:
در حالت دوربین بروید و سپس درحالیکه دگمه * را نگه داشته اید با حرکت جوی استیک به بالا و یا پائین روشنائی صفحه را کم و زیاد کنید.

اما برای آنلاک ( Unlock ) کردن گوشی چی کار باید کنیم ؟

ابتدا کد #??#* را وارد کنید تا IMEI یا همان سریال نامبر گوشی نمایش داده شود . این شماره رو حتما روی کاغذ یادداشت کنید چون تو مراحل بعدی بهش نیاز دارید

سپس برای وارد شدن به صفحه شخصی این کد را وارد کنید : ” چپ * * چپ

سپس باید از بالا شبکه مورد نظرتون رو انتخاب کنید . که این امر سبب می شه جی اس ام گوشی قفل بشه .

سپس گوشی یه کدی رو از شما می خواد ، شما باید این کد رو وارد کنید :

????XXXX ( به جای XXXX ، چهار رقم اول کد IMEI گوشی تون را تایپ کنید )

این کار باعث میشه پیغامی رو صفحه ظاهر میشه و Lock Count شما رو به ? کاهش می ده . نگران نشین . این مرحله رو دوباره انجام بدید و کد زیر رو وارد کنید :

????XXXX ( به جای XXXX ، چهار رقم دوم کد IMEI گوشیتون رو تایپ کنید )

دوباره پیغام خطایی ظاهر میشه ، در اینجا باید دو کد زیر را به ترتیب وارد کنید :

??????XX ( که به جای XX ، ارقام نهم و دهم کد IMEI گوشی تون رو وارد کنید )
??????XX ( به جای XX ، ارقام یازدهم و دوازدهم کد IMEI گوشی تون رو وارد کنید )

و در پایان یک مرحله خیلی مهم باقی می مونه که شما باید کد زیر رو وارد کنید :

XXXXYYYY ( که به جای XXXX ، چهار رقم دوم کد IMEI گوشیتون رو تایپ کنید و به جای YYYY ، چهار رقم اول رو )

شما تونستید به درستی گوشی تون رو قفل کنید . در واقع این روشی که به شما گفتم ، کاری است که تکنیسینهای متبحر تلفن همراه برای آنلاک کردن گوشی انجام می دن . در صورتی که می ترسین از این روش استفاده کنید یا تبحر کافی رو ندارین . توصیه می کنم که از این روش استفاده نکنید . چون این روش ممکنه gsm گوشی رو قفل کنه و همچنین باید گفت در ایران نیازی به این عمل نیست آخه گوشی برند دار درست و حسابی نداریم !


Bottom of Form

 



 
شاهزاده ابراهیم و فتنه خونریز(چهارشنبه 87 آبان 15 ساعت 1:58 عصر )

 

در روزگار قدیم پادشاهی بود که هر چه زن می گرفت بچه گیرش نمی آمد و همین طور که سن و سالش بالا می رفت, غصه اش بیشتر می شد.

یک روز پادشاه نگاه کرد تو آینه و دید موی سرش سفید شده و صورتش چروک خورده. از ته دل آه کشید و به وزیرش گفت «ای وزیر بی نظیر! عمر من دارد تمام می شود؛ ولی هنوز فرزندی ندارم که پس از من صاحب تاج و تختم بشود. نمی دانم چه بکنم.»

وزیر گفت «ای قبله عالم! من دختری در پرده عصمت دارم؛ اگر مایل باشید او را به عقد شما درآورم؛ شما هم نذر و نیاز کنید و به فقرا زر و جواهر بدهید تا بلکه لطف و کرم خدا شامل حالتان بشود و اولادی به شما بدهد.»

پادشاه به گفته وزیر عمل کرد و خداوند تبارک و تعالی پس از نه ماه و نه روز پسری به او داد و اسمش را گذاشتند شاهزاده ابراهیم.

همین که شاهزاده ابراهیم رسید به شش سالگی, او را فرستادند به مکتب. بعد از آن هم اسب سواری و تیراندازی یادش دادند و کم کم جوان برومندی شد.

روزی شاهزاده ابراهیم به پدرش گفت «پدرجان! من می خواهم تک و تنها بروم شکار.»

پادشاه اول قبول نکرد. اما وقتی اصرار زیاد پسرش را دید, قبول کرد و شاهزاده ابراهیم رفت به شکار.

شاهزاده ابراهیم در کوه و کتل به دنبال شکار می گشت که گذارش افتاد به در غاری و دید پیرمردی نشسته جلو غار, عکس دختری را دست گرفته, های . . . های گریه می کند.

شاهزاده ابراهیم رفت جلو و گفت «ای پیرمرد! این عکس مال چه کسی است و چرا گریه می کنی؟»

پیرمرد گفت «ای جوان! دست از دلم بردار و بگذار به حال زار خودم گریه کنم.»

شاهزاده ابراهیم گفت «تو را به هر که می پرستی قسمت می دهم راستش را به من بگو.»

پیرمرد گفت «حالا که قسمم دادی خونت به گردن خودت. این عکس, عکس دختر فتنه خونریز است که همه عاشق شیدایش هستند؛ اما او هیچ کس را به شوهری قبول نمی کند و هر کس را که به خواستگاریش می رود, می کشد.»

شاهزاده ابراهیم از نزدیک به عکس نگاه کرد و یک دل نه, بلکه صد دل عاشق صاحب عکس شد و با یک دنیا غم و غصه برگشت به منزل و بی آنکه به کسی بگوید بار سفر بست و افتاد به راه.

رفت و رفت تا رسید به شهر چین و حیران و سرگردان در کوچه پس کوچه ها شروع کرد به گشتن.

نزدیک غروب نشست گوشه میدانگاهی تا کمی خستگی در کند. پیرزنی داشت از آنجا می گذشت. شاهزاده ابراهیم فکر کرد خوب است با پیرزن سر صحبت را واکند, بلکه در کارش گشایشی بشود. این بود که به پیرزن سلام کرد.

پیرزن جواب سلام شاهزاده ابراهیم را داد و گفت «ای جوان! اهل کجایی؟»

شاهزاده ابراهیم گفت «ای مادر غریبم و در این شهر راه به جایی نمی برم.»

پیرزن گفت «اگر خانه خرابه من را لایق خود می دانی, قدم رنجه بفرما و بیا به خانه من.»

شاهزاده ابراهیم, از خدا خواسته گفت «دولت سرای ماست.»

و همراه پیرزن راه افتاد و رفت به خانه او.

شاهزاده ابراهیم همین که رسید به خانه پیرزن, از غم روزگار یک دفعه های . . . های بنا کرد به گریه کردن.

پیرزن پرسید «چرا گریه می کنی؟»

شاهزاده ابراهیم جواب داد «ای مادر! دست به دلم نگذار.»

پیرزن گفت «تو را به خدا قسمت می دهم راستش را به من بگو؛ شاید بتوانم راه علاجی نشانت بدهم. معلوم است که از روزگار دل پری داری.»

شاهزاده ابراهیم گفت «از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان, من روزی عکس دختر فتنه خونریز را دست پیرمردی دیدم و از آن روز تا به حال از عشق او یک چشمم اشک است و یک چشمم خون و روی آسایش ندیده ام و حالا هم به اینجا آمده ام بلکه او را پیدا کنم.»

پیر زن گفت «به جوانی خودت رحم کن. مگر نمی دانی هر جوانی رفته به خواستگاری دختر فتنه خونریز کشته شده؟»

شاهزاده ابراهیم گفت «ای مادر! همه اینها را می دانم؛ ولی چه کنم که بیش از این نمی توانم دوری او را تحمل کنم و اگر تو به داد من نرسی می میرم.»

و دست کرد از کیسه پر شالش یک مشت جواهر درآورد ریخت جلو پیرزن.

پیرزن تا چشمش افتاد به جواهر, با خودش گفت «این جوان حتماً شاهزاده است؛ ولی حیف از جوانیش؛ می ترسم آخر عاقبت خودش را به کشتن دهد.»

بعد, رو کرد به شاهزاده ابراهیم و گفت «امشب بخواب تا فردا خدا کریم است؛ ببینم از دستم چه کاری ساخته است.»

صبح فردا, پیرزن بلند شد. چند تا مهر و تسبیح برداشت؛ سه چهار تا تسبیح هم به گردنش آویزان کرد. عصایی دست گرفت و به راه افتاد و همین طور سلانه سلانه و عصا زنان رفت تا رسید به قصر دختر فتنه خونریز و در زد.

دختر یکی از کنیزهاش را فرستاد ببیند چه کسی در می زند.

کنیز رفت. برگشت و گفت «پیرزنی آمده دم در.»

دختر گفت «برو بیارش ببینم چه کار دارد.»

پیرزن همراه کنیز رفت پیش دختر فتنه خونریز. سلام کرد و نشست.

دختر پرسید «ای پیرزن از کجا می آیی؟»

پیرزن جواب داد «از کربلا می آیم و زوار هستم. راه گم کرده ام و گذارم افتاده به اینجا.»

خلاصه! پیرزن تمام مکر و حیله اش را به کار بست و در میان صحبت پرسید «ای دختر! شما با این همه زیبایی و کمال و معرفتی که داری چرا شوهر نمی کنی؟»

همین که این حرف از دهن پیرزن پرید بیرون, دیگ غضب دختر به جوش آمد و چنان سیلی محکمی به صورت پیرزن زد که از هوش رفت.

کمی بعد که پیرزن به هوش آمد, دل دختر به حالش سوخت و برای دلجویی او گفت «ای مادر! در این کار سری هست. یک شب خواب دیدم به شکل ماده آهویی درآمده ام و در بیابان می گردم و می چرم. ناگهان آهوی نری پیدا شد و آمد پیش من و با من رفیق شد. همین طور که با هم می چریدیم پای آهوی نر در سوراخ موشی رفت و هر چه تقلا کرد پاش را از سوراخ بکشد بیرون, نتوانست. من یک فرسخ راه رفتم و در دهانم آب آوردم و در سوراخ موش ریختم تا او توانست پاش را از سوراخ درآورد. دوباره در کنار هم افتادیم به راه و چیزی نگذشت که این بار پای من رفت در سوراخ و گیر کرد. آهوی نر رفت به دنبال آب و دیگر برنگشت و من تک و تنها ماندم. در این موقع از خواب پریدم و با خود عهد کردم هرگز شوهر نکنم و هر مردی را که به خواستگاریم آمد بکشم؛ چون فهمیدم که مرد بی وفاست.»

پیرزن تا این حکایت شنید, بلند شد از دختر خداحافظی کرد و راه افتاد به طرف خانه خودش.

به خانه که رسید به شاهزاده ابراهیم گفت «ای جوان! غصه نخور که قصه دختر را شنیدم و برایت راه نجاتی پیدا کرده ام.»

و هر چه را که از زبان دختر شنیده بود, برای شاهزاده ابراهیم تعریف کرد.

شاهزاده ابراهیم گفت «حالا باید چه کار کنم؟»

پیرزن گفت «باید حمامی بسازی و به تصویرگر دستور بدهی در رختکن آن پشت سر هم سه تابلو از یک جفت آهوی نر و ماده بکشد. در تصویر اول آهوی نر و ماده در کنار هم مشغول چرا باشند. در شکل دوم پای آهوی نر در سوراخ موش گیر کرده باشد و آهوی ماده از دهانش آب در سوراخ بریزد و تصویر سوم نشان بدهد پای آهوی ماده در سوراخ گیر کرده و آهوی نر رفته سر چشمه آب بیاورد و صیاد او را با تیر زده.»

شاهزاده ابراهیم دستور داد حمام زیبایی ساختند و رختکن آن را همان طور که پیرزن گفته بود, نقاشی کردند.

چند روزی که گذشت این خبر در شهر چین دهان به دهان گشت که شخصی از بلاد ایران آمده و حمامی درست کرده که لنگه اش در تمام دنیا پیدا نمی شود.

دختر فتنه خونریز آوازه حمام را که شنید, گفت «باید بروم این حمام را ببینم.»

و دستور داد جارچی ها در کوچه و بازار جار زدند هیچ کس سر راه نباشد که دختر فتنه خونریز می خواهد برود به حمام.

دختر فتنه خونریز رفت حمام و مشغول تماشای نقش ها شد و صحنه به صحنه ماجرای آهوی نر و ماده را دنبال کرد و تا چشمش افتاد به آهوی تیر خورده آهی کشید و در دل گفت «ای وای! آهوی نر تقصیری نداشته و من تا حالا اشتباه می کردم.»

و همان جا نیت کرد دیگر کسی را نکشد و به دنبال این باشد که جفت خودش را پیدا کند.

پیرزن خبر حمام رفتن دختر را به گوش شاهزاده ابراهیم رساند و به او گفت «امروز یک دست لباس سفید بپوش و برو به قصر دختر و با صدای بلند بگو آهوم وای! آهوم وای! آهوم وای! و تند فرار کن که دستگیرت نکنند. فردا هم همین کار را تکرار کن, منتها به جای لباس سفید, لباس سبز بپوش. پس فردا با لباس سرخ به قصر دختر برو و سه بار همان حرف ها را تکرار کن؛ اما این بار فرار نکن تا بیایند تو را بگیرند و ببرند پیش دختر. وقتی دختر از تو پرسید چرا چنین کاری می کنی, بگو یک شب خواب دیدم با آهوی ماده ای رفیق شده ام و رفته ام به چرا. موقع چرا پای من در سوراخ موشی رفت و همانجا گیر کرد و هر چه زور زدم نتوانستم پایم را درآورم. آهوی ماده یک فرسخ راه رفت و در دهانش آب آورد ریخت در سوراخ تا من توانستم پایم را بیاورم بیرون و نجات پیدا کنم. طولی نکشید که پای آهوی ماده در سوراخی رفت و من رفتم آب بیاورم که ناگهان صیاد من را با تیر زد و از خواب پریدم. از آن موقع تا حالا که چند سال می گذرد شهر به شهر و دیار به دیار می گردم و جفتم را صدا می زنم.»

شاهزاده ابراهیم همان روز لباس سفید پوشید؛ رفت به قصر دختر و سه مرتبه گفت آهوم وای!

دختر به غلام هاش دستور داد «بروید این بچه درویش را بگیرید.»

اما تا به طرفش هجوم بردند, شاهزاده ابراهیم پا گذاشت به فرار.

روز دوم, شاهزاده ابراهیم لباس سبز پوشید. باز رفت به قصر دختر؛ همان حرف ها را تکرار کرد و تا خواستند او را بگیرند, فرار کرد.

روز سوم با لباس سرخ رفت به قصر دختر و سه مرتبه گفت آهوم وای! اما این دفعه همان جا ایستاد تا او را گرفتند و پیش دختر بردند.

همین که چشم دختر افتاد به شاهزاده ابراهیم, دلش از مهر او لرزید و پیش خودش فکر کرد «خدایا! نکند من دارم عاشق این بچه درویش می شوم؟»

بعد, از شاهزاده ابراهیم پرسید «ای بچه دوریش! چرا سه روز پشت سر هم آمدی اینجا و آن حرف ها را زدی؟»

شاهزاده ابراهیم همه حرف هایی را که پیرزن یادش داده بود از اول تا آخر برای دختر شرح داد. دختر یک دفعه آه بلندی کشید و از هوش رفت. پس از مدتی که به هوش آمد, گفت «ای بچه درویش! نظر خدا با ما دو نفر بوده؛ چون تو را فرستاده که من به خطای خودم پی ببرم و از این فکر که مرد بی وفاست بیایم بیرون. پس بدان که من نمی دانستم آهوی نر را صیاد با تیر زده و بدان که جفت تو من هستم. حالا بگو کی هستی و از کجا می آیی؟»

شاهزاده ابراهیم گفت «اسمم ابراهیم است؛ پسر پادشاه ایرانم و برای رسیدن به وصال تو دنیا را زیر پا گذاشته ام.»

دختر قاصدی روانه کرد و برای پدرش پیغام فرستاد که می خواهد شوهر کند. پدر دختر وقتی خبر شد که دخترش می خواهد با پسر پادشاه ایران عروسی کند, خوشحال شد و زود حرکت کرد, پیش آن ها آمد و مجلس شاهانه ای ترتیب داد و دختر و شاهزاده ابراهیم را به عقد هم درآورد.

حالا بشنوید از پدر شاهزاده ابراهیم!

همان روزی که شاهزاده ابراهیم شهر و دیارش را ترک کرد و از عشق دختر فتنه خونریز آواره شد, پدرش دستور داد غلام ها همه جا را بگردند و او را پیدا کنند. اما, وقتی که غلام ها اثری از او به دست نیاوردند, پدرش لباس قلندری پوشید و شهر به شهر و دیار به دیار به دنبال پسر گشت.

از قضای روزگار روزی که رسید به شهر چین, دید مردم دسته دسته به سمت قصر پادشاه چین می روند. از پیرمردی پرسید «امروز چه خبر است؟»

پیرمرد جواب داد «مگر نشنیده ای؟ امروز دختر فتنة خونریز با شاهزاده ابراهیم, پسر پادشاه ایران, عروسی می کند.»

قلندر تا اسم پسرش را شنید از هوش رفت. همین که به هوش آمد بلند شد همراه مردم رفت به قصر پادشاه چین, تا چشم شاهزاده ابراهیم افتاد به قلندر, او را شناخت و دوید به میان مردم؛ پدرش را بغل گرفت و بوسید. بعد, دستور داد او را بردند حمام و یک دست لباس پادشاهی تنش کردند.

وقتی پادشاه ایران از حمام درآمد, شاهزاده ابراهیم او را برد پیش پدر دختر و آن ها هم یکدیگر را در بغل گرفتند.

خلاصه! مجلس عروسی هفت روز برقرار بود و شب هفتم دختر را هفت قلم بزک کردند و بردند به حجله.

چند روز که گذشت, شاهزاده ابراهیم دختر را برداشت و با پدرش برگشت به مملکت خودشان و خوش و خرم در کنار هم زندگی کردند.

 



 
داستان(چهارشنبه 87 آبان 15 ساعت 1:57 عصر )

عمو نوروز

یکی بود, یکی نبود. پـیر مردی بود به نام عمو نوروز که هـر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر.   ر

بـیـرون از دروازه شهـر پـیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هـر بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط, خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تـنبان قرمز و شلیـته پـرچـین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد می انداخت رو ایوان, جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچه اش که پر بود از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر, سرکه, سماق, سنجد, سیب, سبزی, و سمنو می چید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات می ریخت. بعد منقل را آتـش می کرد و می رفت قلیان می آورد می گذاشت دم دستـش. اما, سر قلیان آتـش نمی گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز می نشست.   ر

چندان طول نمی کشید که پلک های پیرزن سنگین می شد و یواش یواش خواب به سراغش می آمد و کم کم خرناسش می رفت به هوار

در این بین عمو نوروز از راه می رسید و دلش نمی آمد پیرزن را بیدار کند. یک شاخه گل همیشه بهار از باغچه می چـید رو سینه او می گذاشت و می نشست کنارش. از منقل یک گله آتش برمی داشت می گذاشت سر قلیان و چند پک به آن می زد و یک نارنج از وسط نصف می کرد؛ یک پاره اش را با قندآب می خورد. آتـش منقل را برای اینکه زود سرد نشود می کرد زیر خاکستر؛ روی پـیرزن را می بوسید و پا می شد راه می افتادر

آفتاب یواش یواش تو ایوان پهـن می شد و پـیرزن بیدار می شد. اول چیزی دستگیرش نمی شد. اما یک خرده که چشمش را باز می کرد می دید ای داد بی داد همه چیز دست خورده. آتـش رفته سر قلیان. نارنج از وسط نصف شده. آتـش ها رفته اند زیر خاکستر, لپش هم تر است. آن وقت می فهمید که عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بیدار کندر

پـیر زن خیلی غصه می خورد که چرا بعد از آن همه زحمتی که برای دیدن عمو نوروز کشیده, درست همان موقعی که باید بیدار می ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببیند و هـر روز پیش این و آن درد دل می کرد که چه کند و چه نکند تا بتواند عمو نوروز را ببیند؛ تا یک روزی کسی به او گـفت چاره ای ندارد جز یک دفعه دیگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر کوه راه بیفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به دیدارش روشن کندر

پیر زن هم قبول کرد. اما هیچ کس نمی داند که سال دیگر پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند یا نه. چون بعضی ها می گویند اگر این ها همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد و از آنجا که دنیا هنوز به آخر نرسیده پیرزن و عمو نوروز همدیگر را ندیده اند.  ر

 

 

 



 
چگونه درک مطلب خود را افزایش دهیم؟(چهارشنبه 87 آبان 15 ساعت 1:55 عصر )

 

مقدمه:

یکی از مهمترین مهارتهای یادگیری، درک مطلب می‌‌باشد. هر چه ادراک و دریافت بهتر باشد، یادگیری و یادآوری مطالب نیز آسان تر می‌‌شود. برای درک بهتر باید هدف و انگیزه داشت. به خاطر داشته باشید که مطالعه بدون هدف و پیش زمینه همچون گردابی است که فرد را در خود گرفتار می‌‌کند.

هدف مطالعه:
هدف مطالعه ارتباط دادن مطالب جدید با مطالبی است که از قبل می‌‌دانید، اگر راجع به موضوع پیش زمینه ای نداشته باشید و بخواهید آن را در ذهن خود جای دهید، مثل این است که بخواهید آب را در دستان خود نگه دارید. می‌‌بینید که این کار غیر ممکن است و به زودی مطالب از ذهن شما خارج می‌‌شود.
به عنوان مثال سعی کنید این اعداد را بخوانید و بخاطر بسپارید:
خواندن و حفظ کردنش سخت است نه؟ ? ? ? ? ? ? ?
این یکی آسان تر است، بخاطر اینکه کوتاهتر شده است. ? ? ? ? - ? ? ?
و این یکی از همه آسان تر است، چون به ترتیب اعداد نوشته شده و به خاطر پیش زمینه ای که دارید به راحتی آن را حفظ می‌‌کنید. ? ? ? ? - ? ? ?
اگر ورزش را دوست داشته باشید، چون پیش زمینه ای برای خواندن، فهمیدن و به خاطر سپردن مطالب ورزشی در ذهن خود دارید، خواندن مطالب ورزشی برای شما بسیار آسان تر می‌‌شود.

تقویت مهارت مطالعه و درک مطلب:
برای درک مطلب نیاز به انگیزه، تمرکز، پیش زمینه و روش مطالعه صحیح دارید.
در اینجا توصیه هایی برای تقویت این مهارت ذکر می‌‌کنیم:
?- اطلاعات عمومی خود را افزایش دهید.
با خواندن کتاب، روزنامه و مجله اطلاعات عمومی خود را گسترش دهید و به رویدادهای اطراف خود علاقه نشان دهید.

?- با ساختار پاراگراف آشنا شوید.
معمولا هر پاراگراف با مقدمه ای شروع شده و با نتیجه ای پایان می‌‌یابد. اغلب اولین جمله به توصیف کلی مطالب می‌‌پردازد و زمینه را برای توضیح بیشتر فراهم می‌‌کند. پس به جملات اول هر پاراگراف بیشتر توجه کنید تا بتوانید موضوع بحث را بهتر تشخیص دهید. همچنین به دنبال نشانه ها، کلمات و عباراتی باشید که نشان دهنده تغییر موضوع مورد بحث می‌‌باشند.

?- حدس بزنید و پیش بینی کنید.
یک خواننده باهوش و زرنگ همیشه سعی می‌‌کند تا نظرات نویسنده، سؤالها و موضوعهای بعدی را حدس بزند. این کار باعث کنجکاوی و افزایش دقت خواننده می‌‌شود.

?- به شیوه تنظیم مطالب توجه کنید.
آیا مطالب بر اساس ترتیب زمانی نوشته شده اند و یا بر اساس درجه اهمیت؟ ترتیب مطالب بر اساس کاربرد آنهاست و یا بر اساس دشواری آنها؟ این کار به تنظیم مطالب در ذهن کمک می‌‌کند.

?- در خود انگیزه و علاقه ایجاد کنید.
پیش از آنکه مطلبی درس داده شود، نگاهی گذرا به آن بیندازید. سؤالاتی در مورد آن از خود بپرسید و با هم کلاسی‌ها در مورد آن صحبت کنید. هر چه انگیزه و علاقه شما بیشتر باشد، درک شما نیز بهتر خواهد شد.

?- به نکاتی که به فهم مطلب کمک می‌‌کند توجه کنید.
به عکس ها، نمودارها، جدول‌ها و سرفصل‌ها توجه کنید. اولین و آخرین پاراگراف هر بخش را بخوانید.

?- مطالب را خلاصه نویسی و دوره کنید.
یک بار خواندن کتاب هیچ گاه کافی نیست. برای فهم عمیق تر باید زیر مطالب مهم را خط بکشید، خلاصه کنید و دوره نمایید.

?- از تکنیکی منظم و منسجم استفاده کنید.
هنگام مطالعه از یک روش منظم استفاده کنید تا به آن روش مسلط شوید. یکی از بهترین روشها، شامل مراحل پیش خوانی، پرسش، خواندن، بازگویی و تعریف و دوره مطالب می‌‌باشد.

?- با تمرکز و توجه کامل مطالعه کنید.
یک خواننده خوب همیشه با تمرکز و توجه کامل مطالعه می‌‌کند و هیچ مطلبی را نخوانده باقی نمی گذارد. پس تا موضوعی را کاملا نفهمیده اید، به سراغ موضوع بعدی نروید.

 



   1   2      >




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 8307  بازدید


» لینک دوستان من «
» اشتراک در خبرنامه «